بخاطر خدا ..

ساخت وبلاگ
 

امروز یه جایی به این جمله رسیدم :

بهتر است در چیزی که عاشق آن هستی شکست بخوری تا اینکه در چیزی که از آن متنفری ، موفق باشی  .....

سلام

یه سلام پر از حرفهای نگفته ..

من هیچوقت نمیتونستم معنای جمله ی " انتقام شیرین است " رو درک کنم ..

چون هیچوقت و در هیچ شرایطی دلم کینه به خودش نمیگرفت که این جمله رو برام معنا کنه ...

اما برای اولین بار تو عمرم ، معنای این جمله رو با شما تجربه کردم ..

حقیقتا درست گفتن ..

انتقام بیشتر از حد تصورم شیرینه .........

سلام ..

سلام به شمایی که چنان کینه ای به دلم کاشتی که تمام وجودم شد حس انتقام جویی ...

شمایی که با من کاری کردی که 7 ماه تمام دنبال فرصتی باشم که زیر پام لهت کنم ...

کاری با من کردی که تمام وجودم پر شد از حس ِ انتقام به هر شکل ممکن ..

هرگز تصور نمیکردم که ممکنه روزی دوست داشتنت  تبدیل به چنین نفرت عمیقی بشه..

این جمله خودت رو یادته که نوشتی ، "امیدوارم که یه روزی واقعا بتونی از ته قلب ببخشی "

بله شما درست حدس زدی ..

 من هرگز نتونستم و نمیتونم بخاطر اون روزها ببخشمت ...

و انقدر این حس در من شدید بود که به روش خودت شروع کردم به له کردنت ...

قسم خوردم لهت کنم ... قسم خوردم با تمام نفرتی که تو دلم برای اولین بار از کسی جمع شده بود

ذره ذره آبت کنم ... و انتقام اون روزهای تلخی که تا ابد دردش از یادم نمیره رو سرت دربیارم ..

شروع کردم بازی دادنت ..

شروع کردم ندیدنت ..

شروع کردم به دروغ گفتن و تظاهر کردن و دورو بودن و ظالم بودن ...

دیر خوندن پیامات و جواب های بی تفاوت دادن ..

بی محلی کردن و وانمود کردن به سرگرم بودن ...

تعریف کردن از رابطه های دور از واقعیت با ادمهای جدید زندگیم ...

تظاهر به فراموش کردن تاریخ تولدت و نفرستادن پیام و پست تبریک ...

ندیدنت .. نشنیدنت .. مهم نبودن احوالت ... جویا نشدن روزگارت و غیره ...

و نهایتاً تعریف یک خواب دروغ و تصمیم به رها کردنت تو بی خبری و تماشای درد کشیدنت از بی خبری

و نگرانی و ....

و لذت بردن از التماس کردنت برای یک جواب کوتاه من که خیالتو راحت کنه من زنده هستم ...............

اره آقای برادر ...

نوش جانت ...

نوش جانت اگه ذره ای نگرانی کشیدی ...

نوش جانت اگه حتی یه ذره قلبت تیر کشید ..

نوش جانت اگه قطره ای اشک ریختی از تصور مرگ من ..

نوش جانت اگه درد کشیدی ...

نوش جانت اگه خواب بد دیدی ...

نوش جانت ....

و اما..

بدون خیلی خیلی کمت بود ..

و دلم میخواست باز هم به این انتقام ِ خیلی خیلی شیرین ادامه بدم اما ...

اما امروز خیلی ناخواسته خدای خوبم حرفی در گوشم زمزمه کرد ....................

تو اوج لذت از درد کشیدنت بودم که خدا بهم گفت :

بنده ی زخم خورده ی من ، اشتباهی داری خدایی میکنی...........................................

ازین ندای الهی چنان شوکه شدم که از زانو خم شدم و هق هق گریه کردم ...

به خودم اومدم که هرچقدر من حقِ انتقام داشته باشم ، اما تنبیه آدمها در اختیار ما نیست و حق خداست ...

به خودم اومدم که خدا داره بهت میگه ، اگه حق انتقامی هم باشه با من نیست ... من حق ندارم خودم  دست به کار بشم و بنده ی خدا رو ادب کنم .................

به خودم اومدم که ای وای من دارم تو کار خدا دخالت میکنم .......... و اگر قرار بر تنبیه و درس دادن باشه ، این با خداست و من فقط اجازه دارم واگذار کنم به خدا نه اینکه خودم دست به کار بشم ........

نمیدونم اگر خدای خوبم منو در آغوش نمیگرفت و در گوشم نجوا نمیکرد ، تا کی و تا کجا میخواستم با نفرت پیش برم و نابودت کنم...................

اما الان خیلی خوشحالم که خدا صدام زد و من تصمیم گرفتم به این بازی 7 ماهه پایان بدم ...

فکر میکردم از آهنگ وبم بتونی متوجه نیتم بشی ....

شایدم بودی و تو این مدت داشتی بهم میخندیدی و شما هم تظاهر میکردی نگرانمی ...

اما دیگه برام مهم نیست ...

چون دیگه سپردم به خدا ...

من از حق خودم گذشتم ..

اما یادت باشه تا ابد شمارو نخواهم بخشید ..

بخاطر تمام اون روزهایی که با تصور مرگت درد کشیدم و ذره ذره آب شدم ..

بخاطر تمام عکس هایی که از اون روزهای خودم دارم و هروقت میبینم با نفرت بهت میگم لعنتی ...

بخاطر حس نفرت و انتقامی که حتی با سعید تجربه نکردم ...

بخاطر اینکه یادم دادی انتقام شیرینه و نه تنها با شما بلکه با همه آدمهای ظالم زندگیم ، شروع کردم به بازی کردن ....

بخاطر بد شدنم... ظالم شدنم.. سیاه قلب شدنم .. سنگ دل شدنم ............

بخاطر از دست دادن اعتمادم به هرکسی به عنوان دوست و خواهر و برادر و ....

بخاطر از دست دادن خواهری به اسم رویا ..

بخاطر خراب شدن مثلثم که تا ابد دیگه نمیخوام رسم بشه ...

بخاطر تمام اشکام .. بخاطر تمام دردهام .. بخاطر تمام زخمهام .. بخاطر تمام بی اعتمادی هام ..

بخاطر تمام ترس هام .......................

بخاطر این تجربه تلخ ِ به ظاهر شیرین که اگر برام بشه یه عادت ، تمام گناهش تا ابد گردن شماست ...

بخاطر این خداحافظی ابدی ..

یادت باشه ، این زخم شاید سالها با من بمونه ..

شاید تنها کاری که ازت بربیاد این باشه که دعا کنی یک روز تمام این دردها از یادم بره و بتونم دوباره به کسی اعتماد کنم ...

وگرنه شک نکن هرچقدر تو زندگیم تنهایی و بی اعتمادی بکشم ، با تمام خوبی های گذشتت که همش با دروغ و بی صداقتی روز اولت رنگ گرفته بود ، به آهم گرفتار خواهی بود ........................

من دارم میرم ..

برای همیشه میرم ...

اما اینبار رفتنم یه فرقی داره ..

اینبار با نفرتی عمیق میرم ...

اینبار نه برگشتی در کار خواهد بود و نه میخوام که ردی ازت بمونه ..

نه دروغ بگو ، نه وانمود به چیزی کن ، نه تصمیم به اذیت کردنم بگیر . فقط بروووووووووووووو

برای ابد برو و هرگز نه این دنیا نه اون دنیا جلوی چشمم ظاهر نشو ..

خدانگهدار

 


ای خدا امون بده...
ما را در سایت ای خدا امون بده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : famonbede9 بازدید : 200 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 14:57