لکنتِ شعر و پریشانی و جنجال دلمچه بگویم که کمی خوب شود حال دلم؟کاش میشد که شما نیز خبردار شویدلحظهای از من و از دردِ کهنسال دلماز سرم آب گذشته است مهم نیست اگرغم دنیای شما نیز شود مالِ دلمعاشق ِ نان و زمین نیستم این را حتماًبنویسید به دفترچهی اعمال دلمآه! یک عالمه حرف است که باید بزنمولی انگا, ...ادامه مطلب
, ...ادامه مطلب
,حرف دل,حرف دلتنگی,حرف دل من ...ادامه مطلب
من از پاییز بیزارم و از غروب پاییز بیزارتر آری من از کوتاهی روز غمگینم من از صدای برگ هایی که در زیر پای عابران جان می دهند از رنگ رخساره پریده ی برگ های بی گناه از عریانی درختان متنفرم پاییز هزار رنگ دارد و آن هزار رنگ یک رنگ است و آن مرگ است ,من از پاییز بیزارم ...ادامه مطلب
نهال آرزو هایم چو شمعی در مسیر باد مرد اینک من که گویی زنده و گرمم و در دل خاکسترم، سردم و چون اشباح سرگردان به دور خویش می گردم گهی اینجا گهی آنجا و در پاییز، فصل قتل عام برگ ها دردم دو چندان است ولیکن هیچ کس بر زخم جانکاه دلم آگاه نیست و پاییز آمده امروز با نسیمی شوم و درد آور با شروع سمفونی قار قار که مرا مرگ است یادآور . . . من از پاییز بیزارم من از پاییز بیزارم من از پاییز بیزارم... ,من از پاییز بیزارم ...ادامه مطلب